بسماللهالرّحمنالرّحيم
آن چه پيشرو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيتالله مصباحيزدي (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ ۱۸/۰۲/۹۲ ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
چگونه ميتوان به مقام رضا رسيد؟
رضا به تشریعات الهی
چنانکه پیشتر گفتیم در حديث معراج آمده است که خداي متعال خطاب به پيغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمود: «هيچ چيز نزد من بهتر از توکل بر من و رضا به آنچه تقسیم کردم نيست»۱. درباره توکل چند جلسه بحث کرديم و قرار شد درباره رضا هم تا حدي که خداي متعال توفيق دهد عرايضي تقديم کنيم.
خدای متعال در زندگی ما نقشی دارد که ما ميتوانيم از آن راضي باشيم يا راضی نباشيم. ما هر اندازه تأثير خدا را در وجود خود و در عالم هستي بهتر، وسيعتر و عميقتر بشناسيم زمينه رضامندي ما نیز گسترش پيدا ميکند. در امور تشريعي، ايمان اقتضا ميکند که بنده نسبت به احکام الهي به همان شکل که بر پيامبران، به خصوص بر پيغمبر اکرم صلياللهعليهوآله نازل شده راضي باشد و از دل و جان آنها را بپذيرد و شکرگزار خدای متعال باشد که او را هدایت کرده و راه سعادت را بدو نشان داده است. قرآن کریم از اين هم فراتر رفته، ميفرمايد: «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً؛۲ به پروردگارت قسم كه ايمان نمىآورند، مگر آنكه تو را در مورد آنچه ميان آنان مايه اختلاف است داور گردانند؛ سپس از حكمى كه كردهاى در دلهايشان احساس ناراحتى نكنند، و كاملاً سرِ تسليم فرود آورند.» مؤمن باید به حلال و حرام خدا راضي باشد و به دنبال آن، نسبت به قضاوت پيامبر يا امام مسلمين يا هر قاضي بر حقي که بر اساس مباني فقهي اسلام حکم کند راضي باشد، زیرا برگشت این حکم به حکم خداست.
نقش فراگیر خدا در زندگی انسان
اما در امور تکويني مسأله اندکی دشوارتر است و کم یا بیش دشواریهایی در تصور و تصدیق آن وجود دارد. افراد سادهاندیشِ فراوانی گمان ميکنند که انسان چون موجودی مختار است خداوند چندان تأثیری در زندگی او ندارد. انسان است که اگر کار کند و زحمت بکشد ثروتمند میشود وگرنه فقیر میگردد و …؛ تنها کارهايي که خارج از اراده و اختيار انسان است مانند بلاهای طبیعی، ناشی از قضاي الهي است و بايد بدان راضي بود. بنابراین تصور ميشود که مقصود از رضا به قضاي الهي، راضي بودن به امور غير اختياري است؛ اما در امور اختياري اگر انسان کار خوبی انجام دهد باید از خودش راضي باشد و اگر مرتکب کار بدي شد بايد از خودش ناراضي باشد و این ارتباطی به خدا ندارد! اين تصوری سادهانگارانه است. در فرهنگ دینی ما نیز رایج است که وقتی اتفاقی رخ میدهد که ما در آن نقشی نداریم ميگوييم: «این اتفاق، کار خدا بود.» اين اعتقادی غلط نيست و حقیقتا چنین پیشآمدهایی کار خداست، اما این فرهنگ باری منفي هم دارد و چنین القا میکند که کارهاي ديگر، کار خدا نيست! ولی هنگامی که به قرآن کریم و روایات شریف مراجعه ميکنيم درمییابیم که آهنگ آنها به گونهای ديگر است و تأثير خدا را منحصر در اين امور غير اختياري نميدانند. ازاينروست که بايد در این باره بحث کرد که واقعا نقش خدا در زندگي انسان چگونه نقشی است و کاري که به خدا نسبت میدهیم چگونه کاری است.
شناخت مبادی افعال الهی؛ مقدمهای برای رضا
در روايات آمده است که چيزی در عالم واقع نميشود مگر به سبب هفت چيز.۳ این بدان معناست که هرچیزی اتفاق میافتد هفت مبدأ دارد. تمام مبادی ذکر شده در اين روايت، به گونهای به خدای متعال انتساب دارند. نخستین مبدأ علم خداست و هر چه در عالم واقع ميشود چه به اختيار ما باشد چه نباشد، خداوند پیش از وقوعش بدان علم دارد. اما به اين حد محدود نميشود، بلکه هرآنچه واقع میشود علاوه بر اینکه خداوند بدان علم دارد به انجام آن نیز اذن میدهد و تا خدا اذن ندهد آن کار انجام نميگيرد. حقیقت این است که وقتی درباره اذن الهی به آیات قرآن کریم مراجعه میکنیم به معارف عجيبی برميخوريم. قرآن کریم میفرماید: «وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ الله؛۴ و هيچ نفسى جز به فرمان خدا نميرد.» بنابراین حتي اگر کسي اقدام به خودکشي کند بدون اذن خدا از دنیا نخواهد رفت. در این باره میتوان گفت: بالاخره خدا ميتواند مانعی ایجاد کند که مانع اثر اسباب طبيعي شود. چنانکه برخی اصلا در معنای اذن گفتهاند: اذن به معنای ايجاد نکردن مانع است.
اما در آیاتی دیگر برخی کارها متوقف بر اذن الهی شده است که درک آن اندکی مشکلتر است. قرآن کریم میفرماید: «وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ؛۵ و هيچ كس را نرسد كه جز به اذن خدا ايمان بياورد.» بنابراین اذن الهی یکی از مبادی تمام حوادثی است که واقع میشوند. البته درک نقش خداوند نه تنها در مرحله اذن بلکه در تمام مراحل حوادث کاری مشکل است. در مرحله علم بسیاری گمان میکنند که اگر بگوييم: خدای متعال همه چيز را ميداند لازمهاش جبر است، چراکه اگر خداوند همه حوادث را میداند قطعا واقع میشوند و ما انسانها دیگر برای انجام کارهایمان اختیاری نداریم. اما در جای خودش تبیین شده است که حيثيت علم حيثيت کاشفيت است و اگر کاری اختياري انجام گیرد خداوند علم دارد که اختيارا تحقق پيدا میکند. خداوند به حوادث همانگونه که واقع میشوند علم دارد.
از تقدير الهي تا قضاي الهي
مسأله دیگری که قرآن کریم و به دنبال آن روایات مطرح میکنند مسأله تقدير است. تقدير به معنای اندازهگيري است. در روایات، تقدیر به هندسه و مهندسیِ امور تفسیر شده است (هِی الْهَنْدَسَة؛۶ آن (تقدیر) هندسه است). همه اين عالم با اين پديدههاي بيشمار دارای نقشه مهندسي است. قرآن کریم میفرماید: «وَالَّذِي قَدَّرَ فَهَدَى؛۷ و کسی که اندازهگیری کرد و هدایت نمود.» در کنار مفهوم اندازهگيري مفاهيم ديگري نیز مطرح خواهد شد. اندازهگیری زمان نیز نوعی اندازهگیری است که در آن مسأله «أجل» مطرح ميشود. أجل خود بر دو قسم است؛ أجل مشروط و أجل حتمي. خدای متعال تأکيد ميفرمايد که همه اندازهگیریها اعم از آجال و غیره همه در ظرفی و عالمی خاص مکتوب است. اما چگونگی آن عالم و چگونگی این نوشتن فراتر از درک عقل ماست. در این مرحله مسأله کتاب مطرح ميشود (لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في كِتابٍ مُبين؛۸ هیچ تر و خشکی نیست مگر اینکه در کتابی روشن است).
همچنين این تقدیرات و اندازهگیریها با اختیار خداوند صورت گرفته و خداوند در این امر مجبور نبوده است. از اینرو در این مرحله مسأله مشيت مطرح ميشود. بدین معنا که هر امری که واقع میشود خداوند خواسته است وگرنه انجام نمیگرفت. قبول اين نکته اندکی مشکلتر از پذیرش اذن الهی است. مرحله اذن همين است که خداوند مانعی برای انجام فعل ایجاد نمیکند. اما در مرحله مشیت علاوه بر اينکه اذن الهی وجود دارد خداوند ميخواهد که فعل انجام گيرد. پس از آن، مرحله اراده است و بالاخره وقتی خداوند اراده کرد جزء اخیر علت تامه فراهم میشود و کار حتمی شده، بر قضای الهی منطبق ميگردد (إِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ؛۹ و چون به كارى حکم کند، فقط مىگويد: موجود باش! پس فوراً موجود مىشود). قضا به معنای گذراندن و کار را تمام کردن و رساندن کار به جزء اخير علت تامه است. بنابراین با فراهم شدن همه زمینهها مرحله قضاي الهي فرامیرسد. همه آنچه که در این عالم وجود دارد مشمول قضای الهی هستند و همه، این مراحل را گذراندهاند.
بین این مفاهیم رابطهای منطقي وجود دارد و تقدم و تأخر بین آنها تقدم و تأخر رتبي است. البته همه ما ميدانيم که خدا نمينشيند ابتدا فکر کند و بسنجد و بعد نقشه بکشد. اين مراحل و مراتب، مراتبي است که عقل براي کار در نظر ميگيرد. خدا زمان ندارد و احتياج به فکر کردن هم ندارد. اينگونه نیست که ابتدا نسبت به چیزی اراده ندارد و بعد اراده در او پدید میآيد (لَمْ تَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالا)۱۰. اما عقل ما براي فهم، راهی جز اين ندارد. ما بايد به حسب اين مراتب عقلي، کار خدا را درک کنيم وگرنه چيزي نميفهميم و نميتوانيم نسبتي به خدا بدهيم. ولی هر اندازه که معرفتمان بيشتر شود تفاوت کار خدا را با کار خودمان بهتر درک میکنیم. بسياري از ما گمان ميکنيم که خدا مانند ما ابتدا چيزي به ذهنش ميآيد و اگر از آن خوشش بیاید به آن ميل پيدا ميکند و آن را اراده ميکند. گاهي گمان میکنیم که ما در اراده خدا اثر ميگذاريم و با اصرار خود اراده او را تغییر میدهیم! اما باید اين حقیقت را درک کنیم که اينها نقاشيهاي ذهني و به تعبیر دیگر مراتب عقلي است وگرنه در عالم واقع خدا احتياجي به گذر زمان و پدید آمدن حالات مختلف ندارد.
مراحل رسیدن به مقام رضا
اکنون با توجه به تعبیری که در روایت معراج آمده (الرِّضَا بِمَا قَسَمْتُ) این سؤال مطرح ميشود که واقعا خدا چه چيزهايي را قسمت کرده که باید بدان راضی بود؟ ما برای درک این حقیقت باید از دو جهت سير تدريجي داشته باشيم؛ از يک طرف باید مراحلی را که در روایات برای افعال الهی ذکر شده درک کنیم و بپذیریم. بدین معنا که بدانیم خداوند به تمام آنچه در هستی هست و پدید میآید علم دارد، اجازه داده که در ملک او واقع شوند، خواست و اراده او بدانها تعلق گرفته است، و مشمول تقدير و قضای او هستند. هر قدر معرفت انسان بيشتر شود بهتر ميتواند این حقیقت را باور کند. البته نباید فراموش کرد که کنه و عمق مطلب را به اين آساني نميتوانيم بفهميم تا چه رسد به اينکه به خوبی باور کنيم و عملمان را بر طبق آن تنظیم کنیم. باید ابتدا از لایههای سطحي شروع کرد و رفتهرفته با دقت و ممارست و طلب یاری از خداوند و توسل به اولیای او به لايههاي زيرين مطلب برسيم. البته هر کجا که دیدیم عقل ما از درک آن ناتوان است بايد توقف کنيم و بگوييم هر چه خدا و پيغمبر فرمودهاند درست است.
از طرف دیگر براي درک عینی قسمت الهی و رضایت به آن، و پیاده کردن آن به صورت عملی در زندگی باید ابتدا از حوادثی شروع کنیم که خودمان هيچ اختياري در پدید آمدن آنها نداريم و تلاش کنیم از وقوع آنها راضی باشیم و بعد به تدريج این رضایت را به امور دیگر سرايت دهيم و مراتب توحید افعالی را بشناسیم و باور کنیم. اما چگونه میتوان از حوادثی راضی بود که اراده ما در آنها دخیل نیست و حوادثی تلخ و دردناک هستند مانند زلزله شدیدی که گاه هزاران نفر را هلاک یا آواره میکند؟ گاه در این حوادث ما نیز متضرر میشویم و گاه ضرر آنها متوجه ديگران میشود و ما شاهد سختی و رنج آنها هستیم و از این بابت غصه ميخوريم. به راستی وظیفه ما در این هنگامهها چیست؟
ابعاد حوادث دنیا
نکتهای که به عنوان مقدمه بايد بدان توجه داشته باشيم تا این مسأله برايمان حل شود اين است که حوادث حيثيتهاي مختلفی دارند و انسان به گونهای خلق شده است که میتواند از يک حادثه خاص، از يک جهت راضي و از جهتی دیگر ناراضي باشد. بیماری که باید عضوی از بدن او را جراحی کنند، از آن جهت که اين کار موجب بازگشت سلامتي به او ميشود بدان راضی است، اما در عين حال به خاطر دردناک بودن، زمانبر بودن، و مخارج آن برای او ناراحتکننده است. با اینکه این یک حادثه است اما انسان در برابر آن دو واکنش و دو انفعال دارد. حوادث ناگواری که اتفاق میافتند از اين جهت که موجب ميشوند انسانهايي بيگناه دچار سختيها و گرفتاريهايي شوند رنجآورند. انسان باید بسیار بیعاطفه باشد که جراحت و آوارگی کودکان معصوم را ببینند و بیاعتنا از کنار آن بگذرد. اما جهت دیگر این حوادث آن است که اين تلخيها همراه با شيرينيهاي فراوانی هستند. مصیبتها و مشکلات دنیا هر چند سخت باشند موقت و محدود به چند روز یا چند سال هستند و خداوند به کسانی که به چنین مصائبی دچار میشوند پاداشهاي بسیاری خواهد داد که تا ابد ادامه دارد. در روايات آمده است کساني که در اين دنيا به مصيبتها گرفتار میشوند هنگامی که ثوابهاي آخرتی آن مصائب را ميبينند آرزو ميکنند اي کاش همه عمر با مصيبت دست به گریبان بودند. با این نگاه و این ایمان ممکن است انسان در حادثهای حتی اشک بریزد اما در عین حال به خاطر ثوابهای آخرتی خشنود باشد. البته انسانهایی که دلشان از عشق خداوند لبریز است همه حوادث را به خاطر اینکه از دوست میرسد خوش میدارند.
نظام احسن؛ تابلوی زیبایی با رنگهای گوناگون
نکته دیگری که از آموزههاي اسلام استفاده میشود و با براهين عقلي هم قابل تبيين است اين است که مجموع اين عالم با همه عظمت و کثرت و تنوع موجودات آن، همچون تابلوي بزرگ واحدي است که از ترکیب رنگهای مختلف شکل گرفته است. زيبايي اين تابلو به داشتن رنگهای گوناگون است. سختترين و ناگوارترین حادثهای که ما در عالم سراغ داريم داستان کربلاست. اما همين حادثه را در مجموع که نگاه کنیم میبینیم منشأ خیرات و برکات فراوانی شده است. هنگامی که از جهت عاطفی به این حادثه مینگریم اشک انسان جاري ميشود اما در همان حال با نگاه به آثار و برکات آن ميگوييم: «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِينَ عَلَى مُصَابِهِم؛۱۱ بار خدايا! تو را ستايش مىكنيم ستايش سپاسگزاران بر مصيبتهای آنان.» اين دو نگاه قابل جمع هستند.
ما گمان ميکنيم انسان از یک حادثه یا راضی است یا ناراضی. اما حقیقت این است که روح انسان لايههاي مختلفی دارد و میتواند در يک لايه خوشحال و در لايهای دیگر غمگين باشد. ممکن است انسان اشک بریزد اما از اشکريختن لذت هم ببرد. پس حوادث تلخ دنیا میتواند با نگاهی واقعبينانه، حقبينانه و زيباشناسانه به خاطر ارتباطي که با ساير پديدهها دارند و در مجموع يک تابلو بسيار زيبايي را خلق ميکنند زيبا و خير باشند، به گونهای که از آن زيباتر امکان ندارد. به تعبیر اهل معقول، عالم هستی نظام احسن است. بدین معنا که اگر مجموع عالم و روابطي را که اجزای آن با همديگر دارند در نظر بگیریم تابلوی زیبایی را خواهیم دید که زيباتر از آن امکان ندارد. پس صرفنظر از پاداشهاي اخروي هم میتوان دنیا را زیبا دید و بدان راضي بود. اين نقص ماست که فقط عيبها را ميبينيم و تنها به رنگهای تیره این تابلو نگاه میکنیم. رنگهای تیره این تابلو را بايد همراه سایر رنگهای آن دید تا زیبایی آن را درک کرد.
در روايات آمده است که پيغمبر اکرم صلياللهعليهوآله در هیچ حادثهای نفرمود: ای کاش طور دیگری اتفاق میافتاد.۱۲ چراکه او اين نگرش را داشت و ميديد که هر چيزي سر جاي خودش واقع شده است. البته چنانچه گفتیم روح انسان لایههای گوناگونی دارد و توجه به جهتی خاص از یک حادثه ممکن است باعث دلسوزی و اشک ریختن او شود. ازاینرو میبینیم پيغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در وفات فرزندشان حضرت ابراهيم گريه میکنند و وقتی از ایشان در این باره سؤال میشود میفرماید: دل ميسوزد و اشک جاري ميشود اما چيزي نميگويم که خدا ناراضي باشد.۱۳ انسان همانگونه که از گرسنگي، درد جسمی و … رنج ميبرد، از درد عاطفی هم رنج ميبرد. اما در عین حال میتواند راضي هم باشد و نگرانی نداشته باشد. پس بدین جهت که حوادث حيثيتهای گوناگونی دارند نگاه ما بايد نگاهی کلنگر نسبت به عالم باشد و دست خدا را در همه جا ببينيم تا نسبت به نظام هستي حالت رضا داشته باشيم.
وصلیاللهعليمحمدوآلهالطاهرين.
۱ . إرشادالقلوب، ج۱، ص۱۹۹.
۲ . نساء(۴)، ۶۵.
۳ . ر.ک: الخصال، ج۲، ۳۵۹.
۴ . آلعمران(۳)، ۱۴۵.
۵ . یونس(۱۰)، ۱۰۰.
۶ . الکافی، ج۱، ص۱۵۷، ح۴.
۷ . أعلی(۸۷)، ۳.
۸ . انعام(۶)، ۵۹.
۹ . بقره(۲)، ۱۱۷.
۱۰ . نهجالبلاغه، خطبه ۶۵.
۱۱ . کامل الزیارات، ص۱۷۹.
۱۲ . کافی، ج۲، ص۶۳.
۱۳ . من لایحضره الفقیه، ج۱، ص۱۷۷.
۱۵۸۰-گارگاه پانزدهم تربیت نفس – اخلاق جمع مدار+ محبت حقیقی تفرقه سوز
۱۵۵۵-کارگاه چهاردهم تربیت نفس- پذیرش مشکلات و قبول واقعیتها بر مدار حق+ محبت حقیقی با طعم واقعیت پذیری بر مدار حق
کارگاه چهاردهم تربیت نفس- پذیرش مشکلات و قبول واقعیتها بر مدار حق+ محبت حقیقی با طعم واقعیت پذیری بر مدار حق
از تاریخ ۹۶/۲/۲۶ لغایت ۹۶/۴/۷
حقاً، برحق، ناحق، بهحق، بهناحق، ذیحق، ذوحق، حقشناسی، حقپو، حقیابی، حقدار، حقپناه، حقبین، حقدوست، حقاندیش، حقبهجانب، حقپوشی؛ حقتعالی، حقجویی، حقشکنی، حقکشی، حقگویی، حقگزاری، حقگستر، حقناشناسی، حقنیوش، حقیقتبین، حقیقتشناس، حقیقتیاب، حقیقتطلب، حقوقبگیر، آل حق، اهل حق، حجةالحق، حصحصالحق، ظهیرالحق، ظل حق، عبدالحق، لسانالحق، مختار حق، مرغ حق، ناصرالحق، ناصر للحق، نامحق، نامستحق
حق، مصدر و به معناى وجوب و ثبوت است و البته، معمولا به معناى وصفى يعنى واجب و ثابتبه كار مىرود. هنگامى كه مىگوييم: «حق الامر» يعنى آن امر واجب و ثابتشد و هنگامى كه مىگوييم: «حق لك و يحق لك و حق عليك ان تفعله»، يعنى انجام آن فعل بر تو واجب گرديد. (۱)
طبرسى مىگويد: «الحق وقوع الشيء في موضعه الذي هو له، فاذا اعتقد شيء بضرورة او حجة فهو حق; لانه وقع موقعه الذي هو له و عكسه الباطل» (2) ;حق عبارت است از وقوع شيىء در جايگاه خودش. هرگاه به سبب هدايتيا برهان، اعتقاد به چيزى پيدا شود، حق است ;چرا كه در جايگاه خود واقع شده و ضدآن، باطل است.
مرحوم خواجه طوسى در ذيل كلامى از شيخ الرئيس درباره حق، مىفرمايد: «الحقهيهنا اسم فاعل في صيغة المصدر كالعدل والمراد به ذو الحقيقة وهوبمعنى المصدر يدل بالاشتراك على معان» (3) ; حق در اين جا ما نند عدل اسم فاعل در صيغه مصدر است و مقصود از آن، صاحب حقيقت است و به اشتراك (لفظى) بر چند معنى دلالت دارد.
پس در اين كه معناى اصلى حق، ثبوت است، گفتگويى نيست و اما اين كه خواجه آن را مشترك لفظى مىداند، مربوط است به معناى اصطلاحى
۱۰۵۵۲- کارگاه سیزدهم تربیت نفس- پذیرش مشکلات و قبول واقعیت های منطقی با حضور عقل سلیم + محبت حقیقی با طعم واقعیت پذیری
۱۰۵۰۰– کارگاه تربیت نفس جلسه دوازدهم خود خواهی نزولی+ محبت به فقر کهنه، خود خواهی
۱۰۴۱۷- کارگاه تربیت نفس جلسه یازدهم زهد نسبت به دنیا+ محبت زاهدانه چیست؟
کارگاه تربیت نفس: از تاریخ ۹۵/۷/۲۹ الی۹۵/۹/۱۱
امام علی علیه السلام :
اَقْبَحُ الصِّدقِ ثَناءُ الرَجُلِ عَلى نَفْسِهِ؛
زشت ترین راستگویى، تعریف انسان از خودش مى باشد.۱۰۷۰-گارکاه نهم تربیت نفس+ محبت به خود ستایی
غررالحكم: ج۲، ص۳۸۸، ح۲۹۴۲
ي دوستان اي دوستان من كيستم من كيستم
اي بلبلان بوستان من كيستم من كيستم؟
لفظ حسن شد نام من از گفت باب و مام من
گر لفظ خيزد از ميان من كيستم من كيستم
بگذشته ام از اسم و رسم مر خويش را بينم طلسم
آيا شود گردد عيان من كيستم من كيستم
اطوار خلقت را ببين انوار رحمت را ببين
در اين جهان بيكران من كيستم من كيستم
گاهي چرا آشفته ام گاهي چرا بشكفته ام
گاهي نه اين هستم نه آن من كيستم من كيستم
شادان و خندانم چرا ؟ گويان و بريانم چرا ؟
بهر چه خواهم آب و نان من كيستم من كيستم
دست و دهان و گوش چيست عقل و شعور و هوش چيست
در حيرتم از جسم و جان من كيستم من كيستم
اين است دائم پيشه ام كز خويش در انديشه ام
گشته مرا ورد زبان من كيستم من كيستم
اين درس و بحث و مدرسه افزود بر من وسوسه
دردم بود اي همرهان من كيستم من كيستم
اي آسمان و اي زمين اي آفتاب نازنين
اي ماه و اي ستارگان من كيستم من كيستم
اي صاحب دار وجود اي پادشاه فضل و جود
اي از توام نام و نشان من كيستم من كيستم
دست من و دامان تو گوش من و فرمان تو
از بند رنجم وا رهان من كيستم من كيستم
تا كي حسن نالد چو ني تا كي بگريد پي به پي
گويد به صد آه و فغان من كيستم من كيستم ؟!
۹۸۰-کارگاه هشتم تربیت نفس پیرامون قبض و بسط نفس آدمی+ محبت بسطی و قبضی
۸۸۰- کارگاه هفتم تربیت نفس آنچه خداوند بخواهد+ محبت به آنچه پیش آمده، پیش خواهد آمد
کارگاه از ۵//۵/۹۵ الی ۱۵/۶/۹۵
بَکير بن اَعيَن نيز ميگويد از امام صادق (عليهالسلام) پرسيدم: علم و مشيت خداوند با هم فرق دارند يا يک چيزند؟ حضرت فرمودند: اَلعِلمُ لَيسَ هُوَ المَشيئَةُ اَلا تَري اِنَّکَ تَقول: سَأَفعَلُ کَذا اِن شاءَاللهُ وَ لا تَقولُ سَأَفعَلَ کَذا اِن عِلمَ اللهُ …"[کافي، ج ۱، ص ۱۰۹] (علم غير از مشيّت است. مگر نميبيني که خودت ميگويي اين کار را خواهم کرد، اگر خدا بخواهد و نميگويي اين کار را خواهم کرد، اگر خدا بداند. پس اينکه ميگويي اگر خداوند بخواهد، دليل اين است که خداوند نخواسته و چون خواست آنچه را خواست به گونهاي که خواسته واقع شود، پس علم خداوند پيش از مشيّت اوست.
عاصم بن حُمَيد ميگويد از امام صادق (عليهالسلام) پرسيدم: آيا خداوند هميشه مُريد (ارادهکننده) است؟ حضرت فرمودند: اِنَّ المُريدَ لايَکونُ اِلاّ لِمُرادٍ مَعَهُ لَم يَزَل عالِماً قادِراً ثمَّ اَرادَ[کافي، ج ۱، ص ۱۰۹] (مريد نيست مگر با بودن مراد (ارادهشده با او، خداوند هميشه عالم و قادر است و سپس اراده کرده است.
همــگي خون شد و از رهگذر ديده چـکيد
دلم از کشمکش خــوف و رجا بس که تپيد
تا نخــواهد سـر مــويي نتـواند جـنبيد
مالـکالملک به زنجير مشيت بسته است
تا کـه دل کرد به رغبـت گنه و ميلرزيد
خواهــشش داد مرا خواهش هر نيک و بدي
سـخــطم را نبود عائــدة غــير مــزيد
چـو کنم گر ننهم سر به قضا و به رض
ليــس ربّــي و له الحمد بظـلاّم عبيــد
هر بدي سر زند از من هـمه از من باشد
تا به هـر گام مر او را رسد از قرب نويد
بارالـــها قــدم دل به رَه راســت بـدار
گر به قــربم بنــوازي نبود از تو بعيــد
پيــش از آني که کند طاير جانم پــرواز
کـه ز تو غــير تو داني که ندارم امـــيد
نااميدم مکن از دولت وصلت اي دوست
تا که در مستي عشق تو بمـاند جـاويد[ملامحسن فيض کاشاني، ديوان اشعار]
فيض را از مي وصلت قدحي ده سرشار
خـواستي لايزال بي کم و کاست
وز پي آن بود ارادت و خواسـت
نو به نو در جــهان شــود پيـد
فعــلهايي کـه از همــه اشــي
ور طبيعي بود چو سيل و حـجر
گــر ارادي بود چــو فعـل بشر
مبتني بر کــمال حکـمت اوست
منبـعث جمـله از مشيّت اوسـت
نـگـــسلد بي مشيّـــتش تـاري
نـخــلد بي ارادتـــش خـــاري
که سر مويي از جــهان کاهــند
فــيالمثل گـر جـهانيان خواهند
نتـوان کاســتن ســـر يک مــو
گـــر نباشــد چــنان ارادت او
که بـــر آن ذرهاي بيفــــزايـند
ور هــمه در مقـــام آن آيـــند
نتــــواننــــد ذرهاي افــــزود[نورالدين عبدالرحمن جامي، هفت اورنگ]
نـدهـــد بـيارادت او ســــود
سحرگه نه تن سر نه سر تاج داشت
سر شب سر تخـت تاراج داشت
-
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
-
بیار باده که بنیاد عمر بر بادست
-
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
-
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
-
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
-
سروش عالم غیبم چه مژدهها دادست
-
که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین
-
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
-
تو را ز کنگره عرش میزنند صفیر
-
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
-
نصیحت کنمت یاد گیر و در عمل آر
-
که این حدیث ز پیر طریقتم یادست
-
غم جهان مخور و پند من مبر از یاد
-
که این لطیفه عشقم ز ره روی یادست
-
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
-
که بر من و تو در اختیار نگشادست
-
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
-
که این عجو عروس هزاردامادست
-
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل
-
بنال بلبل بی دل که جای فریادست
-
حسد چه میبری ای سست نظم بر حافظ
-
قبول خاطر و لطف سخن خدادادست
غزل شمارهٔ
دوره کارگاه اول تربیت نفس از قرآن و احادیث اهل البیت علیهم السلام:
«آغاز تمرین تربیت نفس از کلمه قصار ۱۷۸نهج البلاغه»
"۱۰/۸/۹۴لغایت ۲۰/۹/۹۴ "
امام على علیه السلام: اِحصِدِ الشَّرَّ مِن صَدرِ غَیرِکَ بِقَلعِهِ مِن صَدرِکَ؛
براى دِرو کردن بدى از سینه دیگران، آن را از سینه خودت ریشه کَن کُن.
(نهج البلاغه، حکمت ۱۷۸)
۱۶۰– دروه کارگاه دوم تربیت نفس را با حدیث حضرت امام هشتم علیه السلام آغاز می کنیم تا حکمت ۱۷۸نهج البلاغه رابچشیم.
شروع ثبت نام:۲۰/۹/۹۴لغایت۳۰/۱۰/۹۴
ويژگيهاى دهگانه عاقل از حضرت امام الرضا علیه السلام
دوره دوم ۴۰ روز جدید تربیت نفس از حدیث امام هشتم علیه آلاف التحیه و الثناء
لا يتـم عقل امـرء مسلـم حتـى تكون فيه عشر خصـال : الخيــر منـه مـامــول. و الشر منه مامـون. يستكثر قليل الخير من غيره, و يستقل كثير الخير مـن نفسه. لا يسام من طلب الخـوائج اليه, و لا يمل مـن طلب العلـم طول دهره. الفقرفى الله احب اليه من الغنى و الذل فى الله احب اليه مـن العز فى عدوه. و الخمـول اشهى اليه من الشهره.
ثـم قال (ع) العاشره و ما العاشره؟ قيل له: ما هى؟ قال(ع): لايرى احدا الا قال: هو خير منى و اتقى.(۹)
عقل شخص مسلمـان تمـام نيست, مگر ايـن كه ده خصلت را دارا بـاشـد:
۱ـ از او اميد خير باشد.+بیش از ۵۰ درصد موفق بودم الحمدلله
۲ـ از بدى او در امان باشند.+بیش از ۷۰درصد موفق بودم الحمدلله
۳ـ خير اندك ديگرى را بسيار شمارد.+زیر ۵۰درصد موفق بودم استغقرالله
۴ـ خير بسيار خود را اندك شمارد.+بیش از ۷۰درصد موفق بودم الحمدلله
۵ـ هـر چه حـاجت از او خـواهنـد دلتنگ نشـود.+بیش از ۶۰درصد موفق بودم الحمدلله
۶ـ در عمر خود از دانش طلبى خسته نشود.+بیش از ۹۰درصد موفق بودم الحمدلله
۷ـ فقـر در راه خـدايـش از تـوانگـرى محبـوبتـر بـاشــد.+بیش از ۷۰درصد موفق بودم الحمدلله
۸ـ خـوارى در راه خـدايـش از عزت بـا دشمنـش محبـوبتـر بـاشــد.+زیر ۵۰درصد موفق بودم استغفرالله
۹ـ گمنـامـى را از پـر نـامـى خـواهـانتـر بـاشـد.+بیش از ۷۰درصد موفق بودم الحمدلله
۱۰ـ سپس فـرمـود: دهمى چيست و چيست دهمى ؟ به او گفته شـد: چيست؟ فـرمـود:
احـدى را ننگـرد جز ايـن كه بگـويـد او از مـن بهتـر و پـرهيز كـارتـــر است.+زیر ۵۰درصد موفق بودم استعفرالله
۳۱۹-آغاز دروده سوم با حدیث تکبر درمانی امام هفتم علیه السلام:
۹۴/۱۰/۲۵الی۹۴/۱۲/۵
کارگاه سوم تربیت نفس
«ان الزرع ینبت فی السهل و لاینبت فی الصفا فکذلک الحکمة تعمر فی قلب المتواضع و لاتعمر فی قلب المتکبر الجبار، لان الله جعل التواضع آلة العقل و جعل التکبر من آلة الجهل! ؛
زراعت در زمینهای نرم و هموار می روید و روی سنگهای سخت هرگز رویش ندارد، همین گونه دانش و حکمت در قلب انسان متواضع رویش دارد، و قلب متکبر جبار هرگز آباد نمی گردد؛ زیرا خداوند تواضع را وسیله عقل و تکبر را از ابزار جهل قرار داده است» ! (51)
کارگاه پنجم : ۹۵/۱/۱۵ الی ۹۵/۲/۲۵
موضوع: قناعت قرآنی
امام على عليه السلام :
مَنِ اقتَصَرَ عَلى بُلغَةِ الكَفافِ فَقَدِ انتَظَمَ الراحَةَ وَ تَبَوَّأَ خَفضَ الدَّعَةِ؛
هر كس به مقدار كفايت، قناعت كند، آسايش مى يابد و براى خويش زمينه گشايش فراهم مى كند.
کافی(ط-الاسلامیه) ج ۸ ، ص ۱۹ – نهج البلاغه(صبحی صالح) ص ۵۴۰ ، حكمت
۵۱– بحار الانوار، جلد ۱، صفحه ۱۵۳.
۴۰۶–کارگاه چهارم تربیت نفس:
۰۳ اسفند
کارگاه چهارم از ۹۴/۱۲/۵ الی
بنابراين، با توجه به نسبي بودن ساده زيستي، بايد ديد ساده زيستي چه معيارهايي دارد؟ چگونه مي توان حدود نسبي آن را تعيين كرد؟ حضرت علي عليه السلام به اين مسئله توجه داشته و ضمن نامهاى كه به عثمان بن حنيف نوشته اند، چهار معيار را در اين زمينه معرفي نموده اند:
وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ أَلَا وَ إِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ وَ لَكِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ؛ آگاه باش! امام شما از دنياي خود به دو جامۀ فرسوده و دو قرص نان رضايت داده است، بدانيد كه شما توانايي چنين كاري را نداريد، اما با پرهيزكاري و تلاش فراوان و پاكدامني و راستي، مرا ياري دهيد (نهج البلاغه، ۱۳۷۹، ن ۴۵).
اين سخن حضرت علي عليه السلام به نوعي اميدواري براي كساني است كه نمي توانند ساده زيستي علي گونه را رعايت كنند و هشدار براي كساني است كه به بهانه نسبي بودن ساده زيستي و شأن و جايگاه، به تجملات روي مي آورند. بنابراين، در ساده زيستي بايد ورع، كوشش، عفت و راستي را معيار قرار داد.
گسترة ساده زيستي
اولين گسترۀ ساده زيستي، داشتن زندگي آسان است. در زندگي آسان، فرد ساده زيست به حداقل امكانات مورد نيازش اكتفا مي كند و نسبت به داشتن امكانات زايد دنيوي سخت گيري نمي كند. بنابراين، نه تنها زندگي اش آسان و آسوده خاطر، بلكه مرگش نيز چنين است. چنانچه حضرت علي عليه السلام مي فرمايند: تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا (نهج البلاغه، ۱۳۷۹، خ ۱۶۷)؛ يعني زندگي ساده داشته باشيد و سبك بار باشيد كه به راحتي به مقصد برسيد. دومين گسترۀ ساده زيستي، كم خرج بودن است. كانَ رَسولُ اللَّهِ خَفيفَ الْمَؤونَة (حرعاملي، ۱۳۸۵، ج ۵، ص ۵۴). گسترۀ ديگر ساده زيستي، داشتن زندگي بدون تكلف است. تكلف آن است كه كاري را به مشقت يا تصنع انجام دهند (طريحي، ۱۳۹۵ق، ج ۵، ص ۱۱۵). تكلف دو گونه است: اول تكلف پسنديده؛ يعنى حالتى كه انسان براي رسيدن به كارى كه مقصد اوست، تلاش مي كند و براى او سهل، مفيد و مورد محبت مي شود. دوم، تكلف ناپسند؛ يعنى آنچه را كه انسان از روى رياء و تصنع دنبال كرده و قصد مىكند (راغب اصفهاني، ۱۳۷۵، ج ۴، ص ۶۴).
خداوند متعال نيز در قرآن خطاب به پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله مي فرمايد: قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفينَ (ص: ۸۶)؛ بگو: من از شما پاداشي نمي طلبم و من از متكلفان نيستم. همچنين آن حضرت مي فرمايند: نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْلِيَاءِ بِرَاءٌ مِنَ التَّكَلُّف (مجلسى، ۱۴۰۴ق، ج ۷۰، ص ۳۹۴). روشن است كه منظور از تكلف در اين آيه و روايت، تكلف ناپسند است (مكارم شيرازي و ديگران، ۱۳۶۲، ج ۱۹، ص ۳۵۴). بنابراين، شخص ساده زيست خودش را به دليل به دست آوردن و يا از دست دادن دنيا، به تكلف نمي اندازد.
۱۰۲۱۰-کارگاه تربیت نفس جلسه دهم لذت عقل سالار + لذت محبت پرور